کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها و مدح حضرت عباس

شاعر : حسن اسحاقی     نوع شعر : مدح و مرثیه     وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع     قالب شعر : مربع ترکیب    

با اینکه بعد از مصطفی بابای دنیاست            با اینکه شـاهـدهـاش می‌دانـند مولاست

از صبح پای نخل و شب با چاه تنهاست            بیتاب عاشوراست یعنی فکـر فرداست


وقتی حـسین انـدیـشۀ یـعـسوب دین شد

قـرعـه به نـام حـضرت امُّ الـبـنـیـن شد

حق پهلوانی در خور پیکار می‌خواست            جنگ آوری که حیدر کرار می‌خواست

دلدار دلـبـرها سـپاهش یار می‌خـواست            یعنی امیر عشق پرچـمـدار می‌خواست

زهرا دعا کرد و عـلی حاجـت روا شد

در قـصه پـای حـضـرت عـباس وا شد

اول به قلب کـودکـش تـفـسـیر آمـوخت            در سجده‌هایش نـالـۀ شبـگـیـر آمـوخت

کم کم به چـشم نـافـذش تـاثـیـر آموخت            آخر به دستش کار با شـمـشیر آموخت

این دست‌ها بـا دسـت عـالـم فـرق دارد

عــشـق حـسـیـن آدم بـه آدم فـرق دارد

از کـودکـی مـولا صـدا مـی‌کـرد او را            هر لحـظه و هـرجا صدا می‌کرد او را

خم مـی‌شـد و آقـا صـدا مـی‌کـرد او را            در خـلـوتـش لـیـلا صـدا می‌کرد او را

مجنون که باشی غیر از این کاری نداری

جز شوق لیـلا منطقی داری؟...نداری!

محراب دلخـون بود، شاه لا فـتی رفت            شهر کرامت زیرو رو شد، مجتبی رفت

شمـشیر شک در سیـنه‌ها تا انـتها رفت            پس دست حـق سمت امـام کـربلا رفت

خورشید رفت و غـم به قـلب ماه افـتاد

عــبـاس هــمــراه امــامـش راه افــتــاد

آواره و مجـنون صحـرای حسین است            تشنه‌ست با این حال سقای حسین است

عمریست می‌داند که دل جای حسین است            راه ظـهـور از رد پـاهای حسـین است

قربان چـشـمانی که در توفـان بصیرند

این چـشـم‌ها، این دستها خـیـر کـثـیرند

قامت بـلـنـد کـاروان صـاحـب لـوا شـد            در راه پـیـش کـودکان صـد بـار تـا شد

همـبازی و هـمـراه دخـتـربـچـه‌هـا شـد            در اوج بازی بر زمـین افـتاد و پـا شد

لبـخـنـد کـودک هـا به افـتـادن مـی‌ارزد

این منطق عشق است: جان دادن می‌ارزد

نقطه سر خط، شب شده؛ شش ماهه خواب است            تاریک شد خـیـمه؛ زمان انتخاب است

چشمان مؤمن سمت چشم ماهتاب است            او دست بر سینه ست، او پا در رکاب است

عبـاس مــانـد و اقـتــدا کـردنـد یــاران

از پیـش، جـانهـا را فـدا کـردنـد یـاران

فردا شد و شد آنچه شد؛ خورشید تنهاست            تنها که نه؛ با ماه خود غرق تماشاست

غرق تـماشای عـلی‌ها بین صحـراست            آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

پس آبـرویش را به روی دوش انداخت

او که یمین می‌باخت اما دین نمی‌باخت

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : عبدالحسین میرزایی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مسمط

بــنــویــسـیـد بـه دیــوان ابـاعـبـدالـلـه            بـنـویــســیـد بـه ایـــوان ابـاعــبـدالـلـه
سـردر روضـۀ رضـوان ابـاعـبـدالـلـه            کـه بـود سـروری از آنِ ابـاعـبـدالـلـه


و ابـاالـفـضـل بـود جـان ابـاعـبـدالـلـه
من کـیم هـمـسر مـحـبـوبه شـاه عـربم            مادر فضل و فداکاری و عشق و ادبم
فـاطـمـه نـام ولـی اُمِّ بـنـیـن شـد لـقـبـم            همه هـستـیم من و ابناء من و اُمُّ و اَبم
ز کـنـیــزان و غــلامـان ابـاعـبـدالـلـه
مریم ار بود دل و جان به فدایم می‌کرد            هاجر و آسیه خدمت به سرایم می‌کرد
پسر فـاطـمه مـادر که صدایم می‌کـرد            مادرش فاطمه از شوق دعایم می‌کرد
خـجـلـم زین هـمـه احـسـان ابـاعـبدالله
قـطره دریا نشود وصل به دریا نشود            در این خـانه ادب گر نکـنی وا نـشود
مثل زهرا که پـیـداست که پـیـدا نشود            هر زنی خـادمه حضرت زهـرا نشود
تـا شـود مـام شـهــیــدان ابـاعـبـدالـلـه
در حـریـم شـه ابـرار که راهـم دادنـد            بندگی کردم و این عزت و جاهم دادند
بعـد از آنکه شرف خدمت شاهم دادند            شـرف مـادری حـضـرت مـاهم دادنـد
پـیـش خـورشـیـد درخـشـان اباعـبدالله
پسری شیر صفـت بـهـر عـلـی آوردم            از همان کودکیش نذر حسیـنـش کردم
گـفـتـمش ای که تـمـاشات دوای دردم            به فدای تو و آن دست رشـیدت گردم
نـکـشـی دسـت ز دامـان ابـاعـبـدالـلـه
اشک می‌ریزم و چشمان ترم می‌سوزد            همچنان شمع زپا تا به سرم می‌سوزد
هر زمان آب بنـوشم جگـرم می‌سوزد            هم دلم از غـم سـقـای حرم مـی‌سـوزد
هـم به یـاد لب عـطـشـان ابـاعـبـدالـله
گریه‌ام بر غم بی‌دستی آب آور نیست            گریه‌ام بهر غریبی است کَسَش یاور نیست
خواهرش هست ولی هیچ کسی مادر نیست            غم بی‌مادری از بی‌کـفنی کمتر نیست
دل مـن هـسـت پـریـشـان ابـاعـبـدالـله
گرچه سخت است غم داغ پسر بر مادر            داغ عباس جـوان زد شـررم پا تا سر
سوزم و سازم و می‌گویم صد بار دگر            چار فرزند من و خلق دو عالم یکـسر
جـانـشـان بـاد بـه قـربـان ابـاعـبـدالـله

: امتیاز

زبانحال حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : عبدالحسین میرزایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

مـویـم که سـفـیـد فـدای سـرت حـسین            عـباس من فـدای عـلـی اکبرت حسین
گـفـتم به آب لب نـزنـد تا تو تـشـنـه‌ای            در آب بود فـکـر تو آب آورت حسین


گفتم سکینه جان، عمویت را حلال کن            شرمنده‌ام هنوز هم از دخـترت حسین
از چار نازنین پـسرم یک سپـر رسید            با کاروان غـمـزدۀ خـواهـرت حـسین
اینجا همه زگـریـه من گـریه می‌کـنـند            اما تو خنده شد به دو چشم ترت حسین
این گریه‌ها برای دو دست بریده نیست            گریم به دست بسته دو خواهرت حسین
تیر سه شـعـبه سـیـنـۀ تو آنچـنان درید            ماندم چه کرد با گلوی اصغرت حسین
عـباس آخـریـن نـفـسـش روی پای تو            تو زیر دست و پا نفـس آخرت حسین
از خواهرت شنـیـده‌ام ای شاه بی‌کـفن            مانده سه روز روی زمین پیکرت حسین
از خواهرت شنیده‌ام غارت شد از تنت            پیـراهن و عمامه و انگـشـترت حسین
زهــرا اگـر نـبـود بـگـریـد بـرای تـو            من گریه می‌کنم عوض مادرت حسین

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل نامستند بودن مطالب تغییر داده و یا حذف شد.

طبق سـفـارشم همه جا هـمـره تو بود            جز کنج آن تنور که رفته سرت حسین

تیر سه شعبه چـشم اباالـفضل را درید            ماندم چه کرد با گلوی اصغرت حسین

مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : هستی محرابی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

بس که عشق آکنده در جانِ تو یا امّ‌البنین            عقل یکسر گشته حـیرانِ تو یا امّ‌البنین

دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه می‌شود            چونکه دریائیست دامانِ تو یا امّ‌البـنـین


ساقیِ گـلهای زهـرا می‌شود در کـربلا            آنکه دارد شوقِ چـشـمانِ تو یا امّ‌البنین

آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود            مـاه مـهـمـانِ شـبـسـتانِ تو یا امّ‌البـنـیـن

بالهای زخمیِ عـباس در پروازِ توست            بوسـه گاهش مهـرِ دستانِ تو یا امّ‌البنین

آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست            هر نگاهـش زخـمِ پنـهانِ تو یا امّ‌البنین

روضۀ گلهای تو تسکینِ قلبِ کربلاست            مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا امّ‌البنین

تا ابـد دامـانِ دریـایت سـتـایش می‌شود            تا ابـد سـرسـبـز پـیـمانِ تو یـا امّ‌البنـین

واژۀ نامادری در شأن و عنوانِ تو نیست            هر چه مادر پس به قربانِ تو یا امّ‌البنین

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : مقداد اصفهانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

آفتاب عـشق و ایـمان حـضرت امّ‌البنین            جـلوه گـاه حیِّ سبـحان حضرت امّ‌البنین

مادر پـروردگـار جـود و ایـمـان و ادب            پادشاه مُـلک احـسان حـضرت امّ‌البنـین


صاحـب عـلـم الـهـی راز دار ذات حـق            آگه از پـیـدا و پـنهـان حضرت امّ‌البنـین

معنی خُلـق عـظـیم و مصدر ایـمان کل            عارف و عالم به قرآن حضرت امّ‌البنین

حـضـرت عـبـاس باشد مـاه تـابـان وفـا            در ادب خورشید تابان حضرت امّ‌البنین

مـادر عـبـاس بـی هـمـتـا شـهـنـشاه وفـا            هـمسر مولای خـوبان حضرت امّ‌البنین

همچو او را کی بدیده چرخ در دور زمان            واحد و یکـتای دوران حضرت امّ‌البنین

درد مقداد است دوری از حریم پاک او            هست بر هر درد درمان حضرت امّ‌البنین

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعه کبیره و آیات سورۀ مریم حذف شد

آدم و یـعـقـوب عـیـسی خـادم درگـاه او            رهبر نـوح و سلیـمان حضرت امّ‌البـنین

هاجر و حوا و مریم خاک درب خانه‌اش            افـتخـار هر مسلـمان حـضرت امّ‌البنـین

زبانحال حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : هستی محرابی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

مـادرِ عباسم و عـشقم حسینِ فاطمه‌است            خوش به حالم نامِ من امّ‌البنینِ خادمه‌است

قطره‌ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته‌ام            زوجۀ شاه و کـنـیزِ بیتِ زهـرا گـشـته‌ام


هرگز از دامانِ او دسـتم نمی‌گـردد رها            ذرّه‌ای از خاک باشم در حـریمِ این سرا

آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین            کـربلایش محشری بر پا نماید در زمین

سر نَهـم بر آسـتـانش با کـمـالِ افـتـخـار            کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار

نور می‌بینم در این دو از چراغِ کیستـند            باورم جز آفـتابِ یاس و حـیدر نیـسـتـند

هر دو سعـدِ اکبرند و بر خلایق برتـرند            سیّدِ عـالی مقـام و هر دو عـالم سرورند

شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول            تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست            یک مشک اشک داد، به آب‌آوری که نیست

با بـیـرقِ سـیـاهِ شـب اُم‌ُّالْـقَـمر گـریـست            آخر در آسـمان؛ قـمـرِ دیگری که نیست


مقـتـل از آتـشِ در و مـادر شــروع شـد            از مادری که بود، به پشتِ دری که نیست

سر را گذاشت، روی زمین؛ آی گریه کرد            دَم را گرفت، از دَمِ نوحه‌گری که نیست

در روضه تا دو دست عـلمدار، شد جدا            دستی کشید روی سرِ او؛ سری که نیست

هَـلْ‌مِـن‌مُـعـین؛ نگـفـت، بـیـا امِّ‌بـی‌بـنـیـن            امـا دویـد، بـا هـمۀ لـشـکـری که نیـست

وقتی به قـتـلگـاه، رسـیـد آی ضـجّـه زد            جای برادر و پـدر و؛ مـادری که نیست

می‌گفت، بچـه‌هام، فـدای سـرت حـسـین            اصـلا فـدای تو نـفـسِ آخـری که نیـست

با گـریۀ ربـاب، دلـش بـاز هـم شـکـست            شرمنده شد برای علی‌اصغری که نیست

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلام‌الله‌علیها

شاعر : هستی محرابی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

خـانــمـی کـه ادبِ نـفــس ز  داور دارد            بی‌سبب نیست دمِ زمـزم و کـوثـر دارد

او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد            گوهـری هـست که با اصل برابـر دارد


یاسمینی که قَدَش قامتِ سروِ چمن است            سعدِ اختر، رُخِ چون مـاهِ مُصَـوَّر دارد

آرزومندیِ او هـم نـفـسی مـثلِ علی‌ست            سر به حمد است که چون آینه همسر دارد

گویی از روحِ مجَـسَّم بـسـرشـتـند تنـش            یا در این خانه عـلی کـوثـرِ دیگر دارد

یـلِ حـیـدر که شـنـیـدیـد صفِ کـربـبـلا            یک تـنه صاعـقه‌ای بر دلِ لشکـر دارد

آنکه در ظهرِ عطش بانگِ اخا سر داد ست            مطـمـئن بود کـنـارش چـو بـرادر دارد

او که خشکیده گلو رفت و ولی باز نگشت            آه! از خـونِ گـلـویش چه لـبـی تـر دارد

آنکه آراسته با زیـورِ حُسن است هـنوز            افـتخارش که چـنین عـالـمه مـادر دارد

او که خود بانوی دلسوخته وُ مضطرب است            می‌دهـد حاجتِ هر که دلِ مضطر دارد

عالمیان همه مبهوت از این معـرفت اند            این چه عشقی‌ست که بر آلِ پیمبر دارد!

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن حذف شد، همانگونه بسیاری از بزگان همچون شیخ صدوق، علامه مجلسی، شیخ عباس قمی، علامه بیرجندی و ... ( کتاب سلیم بن قیس ج ۲ ص ۸۷۰، علل الشرایع ج ۱ ص ۱۸۸،  مناقب آل ابیطالب ج ۳ ص ۳۶۲، مستدرک الوسائل ج ۲ ص ۳۶۰، بحار الأنوار ج ۴۳ ص ۱۹۲، کبریت احمر۳۷۵، منتهی الآمال ۲۲۷ و  ...) نوشته اند حضرت زهراسلام الله علیها وصیت کرد که پس از من با امامه دختر خواهرم ازدواج نما لذا ​امیرالمؤمنین عليه السّلام طبق وصیت حضرت زهرا ابتدا با امامه ازدواج کرد سپس با اسماء بنت عمیس، پس از آن با لیلی التمیمیه و در آخر سر با فاطمه کلابیه ( اُمُّ البنین) ازدواج نمود، لذا ازدواج امیرالمؤمنینعليه السّلام با اُمُّ البنین حدوداً ۱۵ سال بعد از شهادت حضرت زهراست که در آن زمان امام مجتبی عليه السّلام ۲۴ و سیدالشهداعليه السّلام ۲۳ سال داشته اند، یعنی آنکه ازدواج کرده و در خانه خود بوده اند، لذا اختلاف سن حضرت عباس عليه السّلام با سیدالشهدا عليه السّلام هم حداقل ۲۳ سال است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

نامِ او فـاطـمه وُ خاطـرِ طـفـلانِ بـتـول            خواهشی هست که از ساحتِ حیدر دارد

خواهم ای عشق به این نام خطابم نکنی            تـا نـبــیـنـم حَـسـنـم حـالِ مــکــدَّر دارد

زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : وحید قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

در خانه مانده عطر خوش ربّـنای تو            امـروز زنــده‌ام به هـوایِ دعـای تـو

همسایه‌ها به مجـلس خـتـمت نیامـدند            من بودم و همین دو سه تا بچه‌های تو


خیلی به مجتبایِ تو برخورد فـاطمه!            فـامـیل کـم گـذاشت بـرایِ عـزای تو

جایِ تـمام شهـر خودم گـریه می‌کـنم            از بسکه خالی‌ست در این خانه جای تو

زهرا مرا ببخش که نگـذاشت غربتم            یک خـتـم بـا شکـوه بـگـیرم برای تو

از دستِ گریه‌هایِ تو راحت شد این محل            شِکوه نمی‌کـنـند به من از صدای تو

دیگـر به تـیغ فـتـنۀ کوفه نـیاز نیست            خـونِ مـرا نـوشـته مدیـنه به پـای تو

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : یوسف رحیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

حس می‌کنم هرشب حضورت را کنارم            وقـتی به روی خـاک تو سـر می‌گـذارم

بگـذار دسـتـت را به روی شـانـه‌ام بـاز            از دست رفـتـه بعـد تو صبـرم، قـرارم!


قرآن که می‌خوانم تو هم می‌خوانی انگار            کوثـر بـخـوان تا رود رود ایـنجا بـبارم

وقـتی نگـاهت از رهـایی حـرف می‌زد            احـسـاس می‌کـردم تـو را دیـگـر نـدارم

یـادت می‌آیـد مـوقـع رفـتـن چه گـفـتی؟            جان عـزیزت روز و شب چشم‌انتـظارم

سر می‌گـذارم روی خـاکـت بـاز امشب            ای کـاش سـر از خـاک دیگـر برنـدارم

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

پس از سه ماه به او چشمِ کودکان اُفتاد            بـلـنـد شـد بـرود راه، نـاگـهــان اُفـتـاد

پس از سه ماه به سمتِ تنور خود را بُرد            پس از سه ماه چه شد که به فکرِ نان اُفتاد


پس از سه ماه کمی خانه آب و جارو شد            رسـیـد تـا که دَمِ در؛ در آسـتـان اُفـتـاد

چهار کودکِ خوشحال را خودش می‌شُست            اگـر چه در بـدنش دردِ بـی‌امـان اُفتاد

غذا که پخت خودش، فضه سفره را انداخت            دوبـاره لـقـمـۀ او دستِ این و آن اُفتاد

ولی نشد که فقط لقمه‌ای خودش بخورد            چقدر فضه صدا زد که از دهان اُفتاد

میانِ بسـترِ خود رو به قـبـله شد خانم            کشید پرده به رو روی نیمه جان، اُفتاد

همینکه مادرِ پروانه‌ها دو چشمش بست            همیـنکـه نالۀ طـفـلان در آشـیـان اُفتاد

دوید از دلِ مسجد به خانه، سلمان دید            که چـند مرتـبـه آقا نـفـس زنـان اُفـتـاد

جـماعـتی که زنش را زدنـد می‌دیـدند            چقدر روی زمین با سـر آسـمان اُفتاد

غروب از رویِ تل دخترش به پایین رفت            اگـر چه تا دل گـودال از تـوان اُفـتـاد

نگاه کرد نگـاهـش در آن شلـوغی بر            عصا، سنگ، تـبر، دشـنه‌، سنان اُفتاد

گرفت چادرِ او زیرِ پا زمین خورد آه            سـرِ بــرادرِ او دسـتِ شـامـیـان اُفـتـاد

: امتیاز
نقد و بررسی

بر خلاف تصومر عمومی فاجعه حمله به خانۀ حضرت زهرا و جسارت به ایشان  در دهه اول ماه ربیع الأمول نبوده است بلکه بر اساس اسناد تاریخی قطعا بعد از غصب فدک و خطبه حضرت در مسجد النبی و حداقل در دهه های بعدی ماه ربیع الأول بوده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

زبانحال حضرت زینب با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن کاویانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

رفتی و خاطره‌ها پنجره را وا کردند            هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند

صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد            گـونـه وقـتی بـشَـوَد آیـنـه دیـدن دارد


گونه‌اش آیـنـه بـنـدان به نـظـر می‌آید            چـقَـدَر عـشق به چـشـمانِ پدر می‌آید

اشک و لبخندِ علی، آه عجب تلفـیـقی            نیست برّنده تر از تیغِ سکوتش تیغی

بوی بدر و اُحُد و خیبر و خندق دارد            ذولفـقاری که اگر دق بکند حقّ دارد

قسمت این بود که من همدمِ بابا باشم            بعد از این مثلِ خـودَت اُمِ ابیهـا باشم

بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد            من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد

رفـتـی و مـبـدأ غـم را به دلم آوردی            با همه کودکی‌ام خوب بزرگم کردی

میروم در دلِ آتش، به خدا باکی نیست            راستی مادرِ من! چادرِ من خاکی نیست

آتش از داغِ غَمَت سوخته، بی‌تاب شده            از خجالت زده گی خاکِ رَهَت آب شده

آب گـفـتم چـقَـدَر حـرف به ذهـنم آمد            یک کفن باز از این چند کفـن کم آمد

غـم نباید به گـلِ فـاطـمه غـالب بشود            مانـده تا زینبِ تو اُمِ مـصائب بـشـود

داغِ محسن چقَدَر زود زمین گیرت کرد            پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد

جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد            محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد

آه؛ افـتـاده کـنون بـنـد به دسـتانِ پـدر            بعد از این حادثه سوگند به دستانِ پدر

که منم شیرترین دخترِ این خطّه، منم            دخترِ شیرِخدا هستم و خود شیـر زنم

با همه دخـتـری‌ام مـردتر از مـردانم            تا ابـد پـای حـسـین ابن علی می‌مـانم

شهر در سیطرۀ شومِ شبی تاریک است            باید آماده شَوَم روزِ دهم نزدیک است

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین در شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : امیر عظیمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسمط

عرش فرشی زیر پای فاطمه است            در حـریم قـدس جای فاطمه است
خـلـقـت عـالـم بـرای فاطـمه است            عـقـل مـسـت جـلـوۀ زهـرایـی‌اش


پــرتــو انــســیـة الــحــورایـی‌اش

دیـن از این بـانـو دوامــی یـافـتـه            مـذهـب از او احــتـرامـی یـافـتـه
بـا جــهــاد او قــوامــی یــافـــتــه            ذکـر زهـرا جـذب ایـمـان می‌کـند
چـادرش کـافـر مـسـلـمـان می‌کند

گرچه نورش جلوه کرد از هر طرف            فاطمه دُرّ است و حیدر چون صدف
قـبـر مـخـفـی‌اش، دل شـاه نـجـف            سـیـنـۀ حـیـدر که حق مـرآت بود
جــای دفــن مــادر ســادات بــود

نـالـه‌ای تـا عـالــم لاهــوت رفـت            فاطمه چون سایه‌ای مبهوت رفت
روی دوش مرتضی تابوت رفـت            آخـر این رسـم مـسـلـمـانـی نـبـود
حـق زهــرا دفـن پـنـهـانـی نـبـود

مـی‌رود تـابـوتـی امـشـب بی‌صدا            ناله‌ها جاری است بر لب بی‌صدا
ای حـسـیـن آرام، زیـنب بی‌صـدا            زین عزا در دل زبان باید گرفت
آسـتـین را بر دهـان بـایـد گـرفت

کـشتی‌ام بر گـل نشست اسماء بیا            هـسـتی‌ام رفـته ز دست اسماء بیا
وقت غسل فاطمه است اسماء بـیا            بـر تـن خـیـرالـنـسـا آبــی بـریــز
روی نـعـش مـرتـضی آبی بـریـز

آی اسماء، پـیـکـرم آتـش گـرفـت            یــادم آمـد کــوثــرم آتـش گـرفـت
گـیـسـوان هـمـسـرم آتـش گـرفـت            حـال فـهـمـیـدم چـرا در کـج شـده
مجـتـبی با قـنـفـذ از چـه لـج شـده

چشم عرش از داغ صدیقه‌؛ تر است            این صدای سوخته از حیدر است
بـچــه‌هـا وقـت وداع مــادر اسـت            ای یـتــیـمــان غـریـب فــاطــمــه
تـوشـه بـرداریــد از مـادر؛ هـمـه

آه ای پـــروردگـــار مــرتــضــی            مشـکـل افـتـاده بـه کـار مرتـضی
شـد زمــان دفـن یــار مــرتـضـی            مصطـفـی بـازآ نـهـالـت را بگـیر
«بـدر دادی و هـلالت را بگـیر»

صبر حیدر را خودت از او بپرس            زخم بستر را خودت از او بپرس
قـصۀ در را خـودت از او بپـرس            دست من شد بسته، بر دل داغ خورد
ای پـیـمـبـر دخـترت شلاق خورد

ای امــان از ضـربــۀ شــلاق هـا            آتــش افــروخــتـــه در بـــاغ هــا
داغ روی داغ روی داغ هـــــــــا            وای از داغ بـــزرگ کـــــربـــلا
صـورت اطـفـال و گرگ کـربـلا

بر رخ اطـفـال سـیـلی مـی‌خـورَد            هرکه رفت از حال سیلی می‌خورَد
عـمه در گـودال سـیـلی می‌خورَد            نـانـجــیـبـی گــاهـــواره مـی‌بــرَد
بـی‌حـیـایـی گــوشــواره مـی‌بــرَد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

فاطمه سرمنزل وحی است، کوثر شاهد است            باء بـسم‌اللهِ قـرآن تا به آخـر شاهد است

فاطمه سوغاتی عرش است، در تندیس سیب            لیلة‌المعـراج، می‌داند؛ پیمبر شاهد است


»اشهد انَّ علیّاً حجة‌ الله» است، نیست؟!            فاطمه آیینۀ مولاست، حیدر شاهد است

شأنش از هر مأذنه گویاست، با شعرِ اذان            نیست بالاتـر از آن؛ الله‌اکبر شاهد است

روضه‌اش اشکِ قلم را ریخت، کاغذ گُر گرفت            داغش آتش زد به جانِ شعر، دفتر شاهد است

لشکرِ هـیزم به دستان آب را آتش زدند            آتش از هرمِ خجالت آب شد؛ در شاهد است

سنگ‌های کوچه بارِ شیشه را انداخـتـند            غنچۀ نشکفته پرپر؛ روزِ محشر شاهد است

گریه‌اش انداخت، مسجد را به هق‌هق عاقبت            شانۀ محراب هم لرزید، منبر شاهد است

بال‌هایش ریخت، در شمعِ مریضی ذوب شد            محو شد خاکسترِ پروانه؛ بستر شاهد است

تا نوشتم کاشکی این روضه‌ها افسانه بود            روضه‌خوان فریاد ‌زد «نه نیست»، مادر شاهد است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. زیرا سرچشمۀ وحی وجود مقدس باری تعالی است

فاطمه سرچشمۀ وحی است، کوثر شاهد است            باء بـسم‌اللهِ قـرآن تا به آخـر شاهد است

شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : وحید محمدی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

آهـسـته اسـبـاب سـفـر را جمع کردی            آثـار آن بی‌بـال و پـر را جـمع کردی

آن دستـمالی که به سر می‌بست بی‌بی            تصویـرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی


تا که یـتـیـمـان یـاد مـادر کـم بیـفـتـنـد            جز چادرِ او، بیـشـتر را جـمع کردی

بُردی به ایوان و تکـاندی چادرش را            جا پایِ آن چندین نفـر را جمع کردی

دیوار را شـستی به تنهایی عـلی جان            خاکـسـتر مانـده زِ در را جـمع کردی

با تکـه‌های چـوبِ مانـده از همان در            نان پختی و اسبابِ شر را جمع کردی

کج کرده‌ای یک یک سرِ مسمارها را            از خانه اسـباب خطـر را جمع کردی

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ( وقایع کوچه بنی هاشم)

شاعر : سیدپوریا هاشمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مسمط

در آفـریـنـش نـقـطه پـرگـار زهراست            دل دلـبـر و دلـداده و دلـدار زهـراست
نـاد عـلـی احـمـد مـخـتــار زهـراسـت            روح المعانی مخزن الاسرار زهراست


جنات و تجری تحتها الانهار زهراست

جـمع اند در او هـم نـبـوّت هم امـامت            صـبــر پـیـمـبـر داشـتـن نــور ولایـت
اعـجـاز می‌ریـزد ازو در هـر روایت            مـردانـه در بـین زنـان دارد شـجـاعت

کـرّار مـثل حـیـدر کــرّار زهــراسـت

در سـجـده‌اش الـلـه اکـبـر جـلـوه دارد            زهراست خیری که مکـرر جلوه دارد
در سـورۀ انـسان و کـوثـر جلـوه دارد            یک گوشه از شأنش به محشر جلوه دارد

میزان ما زهراست نور و نار زهراست

در شأن او پیـغـمـبران مانـدند حـیران            هستند خاک چادرش صدها چو سلمان
یک خطبه‌اش کرد ست قومی را مسلمان            خیرش به مردم می‌رسد پیدا و پنـهـان

حاتم بیا!صاحب کرم بسیار زهـراست

نـان شـبـش را داد سـائـل سـیـر بـاشـد            لطف و کرم خوب است دامنگیر باشد
طاقـت نـدارد کس از او دلـگـیـر باشد            می‌خواست در اوج جـوانی پـیـر باشد

سروی که خم گشته به پای یار زهراست

پای علی ماند و درآغـوش خطر رفت            در را زدند و فـاطمه تا پشت در رفت
این راه را با پا که نه! بلکه به سر رفت            تا پـای زخـم سـیـنه و درد کـمـر رفت

بـین شـلـوغی بـا تن تـبـدار زهـراست

در وا شـد اما پـهـلویـش از کار افـتـاد            شـلاق خـورد و بـازویش از کار افتاد
دست حـفـاظ گـیـسـویش از کـار افـتاد            نـقـش زمین شد زانـویش از کـار افتاد

حالا میان یک در و دیـوار زهـراست

فهمید دیگر بر لبـش تاب سخـن نیست            جوری زمین خورده توان پا شدن نیست
یک جای سالم در تـمام این بدن نیست            فـریاد زد فضه بیا روحی به تن نیست

بی‌محسن از کج بودن مسمار زهراست

از بعد این هجـمه قـد زهـرا کـمان شد            در بسـترش افـتاد دیگـر نیـمه جان شد
لاغر شد و یک پوست با چند استخوان شد            گریه میان این زن و شوهـر زبان شد

از درد شب‌ها تا سحر بیدار زهراست

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : عماد بهرامی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : غزل

چه زجری می‌کشم می‌بینمت در بستر اینگونه            نزد پروانه‌ای مثل تو زهرا پرپر اینگونه

اگر من آمدم خانه نیازی نیست برخیزی            نیا جان علی دیگر خودت پشت در اینگونه


جوابم کرده این شهر پُر از نامرد قنفذ دار            جوابم را نده بانوی خوبم با سر اینگونه

خودم دیدم لباست را که رویش لکۀ خون بود            یقیناً زخم داری فاطمه در پیکر اینگونه

الهی که نبیند هیچ مردی آنچه من دیدم            الهی که نیفتد پیش چشمی همسر اینگونه

اگر حتی دری آتش گرفت و پیکری هم سوخت            الهی که نگیرد بر تنی میخ در اینگونه

قرار این بود، غربت تا ابد سهم خودم باشد            غریبی مرا یکجا گرفـتی در بر اینگونه

منی که یک تنه می‌کندم از قلعه در آن را            چه شد که هستی‌ام افتاد در پشت در اینگونه

دری آتش گرفت و خیمۀ عمر حسینم سوخت            شبیه مادرش می‌سوزد از غم خواهر اینگونه

شبیه چادری که پشت در، در شعله‌ها میسوخت            میان خیمه معجر می‌شود خاکستر اینگونه

: امتیاز
نقد و بررسی

موضوع وجود میخ در و سرخ شدن و وارد سینۀ حضرت شدن این میخ در هیچ مقتل معتبری نیامده است « البته این موضوع بدان معنا نیست که در این حمله و جسارت سینه و پهلوی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها مجروح نشده است بلکه بر اثر ضربۀ در و آتش حضرت به شدت مجروح شدند و تصریح تاریخی در این زمینه وجود دارد» لذا توصیۀ ما این است که اولاً از بازگو کردن آن به دلیل مستند نبودن و همچنین به جهت رعایت توصیۀ علما و مراجع از پرهیز از خواندن روضه‌های سخت خوداری فرمائید؛ ثانیا اگر قصد اشارۀ گذرا به این موضوع را هم دارید لازم است حتماً در قالب زبانحال یا آنچه که ممکن است اتفاق افتاده باشد مطرح شود نه قطعیت تاریخی؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

اگر حتی دری آتش گرفت و پیکری هم سوخت            الهی که نگیرد بر تنی میخ در اینگونه

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدعلی بیابانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

تو بیـقـراری و من نـیز بیـقـرارتـرینم            که من غریب‌ترین مرد در تمام زمینم

کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم            نشسته است از این سو فراق تو به کمینم


به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم            چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم

علی به خاطر بسـترنـشینی تو بگـرید            تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم

به چادرت مـتوسل شدم که باز بـمانی            منی که کهف امانم منی که حصن حصینم

برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار            ز باغ پیـرهـنت لاله‌های سرخ بچـیـنم

مرا شکـسـتن پهـلـو مرا شکستن بازو            چنان شکست که من بعد با شکست عجینم

تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم            خدا کند که فـراق تو را به چشم نبـینم

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علی انسانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

ای چــراغ دل ویـــرانـۀ مـن            نظری کن به من و خانۀ من

خانه بعـد از تو شده غمخانه            شـمـع یـاد تـو و مـا پـروانـه


گـریه داریم نـهـان از دشمن            من به طفلان تو، طفلان بر من

زود ای لالـۀ مـن پــژمـردی            کـاش هـمـراه مـرا می‌بـردی

همه شب تا به سحـر پیوسته            مـی‌کـنـم نـالـه ولـی آهـسـتـه

تا نـظر بر در و دیـوار کـنم            یـاد آن پـهـلـو مـسـمـار کـنـم

ای حمایتگر من خیز و ببین            فـاتـح بـدر شده خـانه نـشـین

این سخـن ورد زبان‌ها افـتاد            دیـدی آخـر عـلـی از پا افتاد

آنکه یک عمر سرافرازی کرد            چرخ با هستی او بازی کرد

هیچ پرسی به چه روز افتادم            رفتی و کرده‌ای دشمن شادم

آنکه می‌خواست ز پا بنـشینم            شادمـانـست که من غـمگـینم

فـرصتی تا که مناسب جـوید            این سخن با دگـران می‌گـوید

رشتـۀ صبـر عـلی پـاره شده            چـاره ساز هـمه بیـچاره شده

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : میلاد یعقوبی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

حـیـدر به غـیر تو که دلـداری ندارد            غمدیده هست و یار و غمخواری ندارد

ای کـشتی عـمر عـلـی پهلـو گرفـتی            بـیروی تـو مـاه شـب تـاری نـدارد


خالی مکن پشت علی را فاطمه جان            حالا که مـولا جز تو دیـواری ندارد

ای چـشمۀ جاری مولا، کـوثر عـشق            عـالـم شـبـیهت چـشـمۀ جـاری ندارد

زهرای من کمتر به فکر رفتنت باش            وقـتی که می‌بـیـنی عـلی یاری ندارد

ای مستجاب الدعـوه کاری کن برایم            مـانـدن بـرایت فـاطـمه کـاری ندارد

شـانه به مـوی زینبت بـانـو مزن تو            بـازو و دسـتـت قـدرت یـاری نـدارد

از من مپـوشان چهـرۀ نیـلـوفـری را            شب هم به مانند تو رخـساری ندارد

بـاغ جـنـان هم مـثـل این پیـراهن تو            ای یـاس من اینـقـدر گـل‌کاری ندارد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ( وقایع کوچه بنی هاشم)

شاعر : امیر عظیمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مربع ترکیب

دنیای بی‌زهـرا شبـیه یک سراب است            هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است
اصلاً بدون فـاطـمه بودن، عذاب است            هرکس که بی‌زهرا شود، در اضطراب است


هرکس که شد بی‌فـاطمه تنهـاست، تنها
سرمایۀ هـسـتی فـقـط زهراست، زهرا

زهـرا کـجـا و آن هـمـه آزار، ای وای            زهـرا کجا و در کجا، دیـوار، ای وای
انـســیـۀ احـمـد کـجــا و نــار، ای وای            حـورا کجا و ضـربۀ مسـمار، ای وای

بـیـن در و دیـوار و آتـش بــود زهــرا
با دشـمنان هـم در کـشاکـش بود زهـرا

افـسوس مشـتی دیو و دد از او گذشتند            با ضـربۀ مشت و لگـد از او گـذشـتـند
بر دست او شـلاق زد، از او گـذشـتـند            فریاد زد: «بـابـا مـدد!» از او گـذشـتـند

یک لحـظه یـاد محـسـنش افـتاد و افتاد
یک صیحه از عمق جگر سر داد و افتاد

: امتیاز